آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!
یا زمینی را که، دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد
و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
دوست من، غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز،
آرزویم، همه خوشبختی توست
دوست من !دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست، که خدا را دارند….
غم و اندوه ، اگر هم روزی،
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا،
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود،
که خدا هست، خدا هست!
او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد…
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد، همه زندگی ام، غرق شادی باشد…
دوست من! غصه اگر هست، بگو تا باشد !
معنی خوشبختی، بودن اندوه است…!
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه !میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچیین
ولی از یاد مبر:
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست، خدا هست!
و چرا غصه؟!چرا؟